امروز هوا خیلی آلوده است. یعنی دیروز هوا خیلی آلوده بود و من نتیجه گرفتم که امروز هم خیلی آلوده است. پس نرفتم سر کار. صبح سام اومد بالای سرم که : پس چرا نمیریم مهد؟ پاشو و این اتفاقیه که سالی یک بار ممکنه برای یک مادر بیفته. بنابراین جستی از جام بلند شدم. یک لیوان چای و یک عدد نون چایی خوردم. لباس هاشو پوشوندم. جوراب راه راه طوسی پام کردم با صندل های قهوه ای . حال نداشتم شلوار خونه سبزمو عوض کنم. فکر کردم الان برمی گردم خوب. مانتوی مشکی گونی مانندمو پوشیدم. شال ارغوانی مو سرم کردم و با پالتوی مشکی زدم بیرون. در اون لحظه شباهت غریبی به یکی از تابلوهای پیکاسو داشتم. بی ربط و نامفهوم – از دید عموم- و قابل کشف و شهود از دید خصوص. باری سام رو گذاشتم مهد و با موبایلم شماره مرکز مخابراتو گرفتم تا بگم تلفنمون با وجود پرداخت قبض از طریق 1818 قطع شده. خانومی پشت خط، وصلش کرد. راه افتادم سمت خونه. ساعت نه و ببست دقیقه بود و در کمال خرسندی مغازه شلوار مردونه فروشی باز بود و من برای استفاده از تخفیف ویژه تولد، رفتم و یک عدد شلوار برای همسرم ابتیاع نمودم. بعد رفتم بانک و مقایسه شیرینی بین خودم و دختر زیبایی که چکمه و کیف شتری رنگ و پالتوی قهوه ای سوخته و شال قهوه ای به سر داشت انجام دادم. دستم رو زدم به کمرم و همینطور یک بری به تماشای اون و خودم در شیشه های بانک پرداختم. واقعا خوش تیپ ها چه زمانی رو صرف ست کردن لباس هاشون می کنند؟ این سوالیه که همیشه تو ذهن من می چرخه. ولی از اون جا فراتر نمیره. خواستم برگردم خونه که یادم افتاد دستمال توالت نداریم. روندم به سمت شهروند. سر راه سبزی خوردن و اسفناج خریدم. اگر روزی به خودم تعطیلی بدم و سبزی پاک نکنم، اون روز شب نمیشه. بعد کلی هله هوله و دستمال کاغذی و آت آشغال گرفتم و برگشتم خونه. وقتی کل خریدمو زمین گذاشتم پیش خودم فکر کردم آیا اگه یک ساعت این توشه به همین شکل اینجا وسط خونه پهن بمونه اتفاقی می افته؟ نه. هیچی. دریغ از یک تکون کوچیک که اینها به خودشون بدندو همینطور تا قیوم قیامت منتظر می مون تا برم سراغشون. پس چه بهتر که اول برم ببینم در عالم مجازی عزیزم چی می گذره؟ همون چیزای همیشگی. ترور، انفجار، بلوا، دلتنگی، تفسیر خبر. گویا سهم ما از دنیا همین چیزهاست و باس باهاش بسازیم. بعد آدم می خواد بیاد یک پست معمولیِ امروز چیکار کردم و چی خوردم بنویسه، پیش خودش فکر می کنه که دنیارو داره آب می بره، کی دیگه براش مهمه این هس پرت ها؟ علی ایحال برای شام سیراب شیردون بار گذاشتم. لازم به ذکره که ما خانواده ای هستیم که سیراب شیردون جزو غذاهای محبوبمون به شمار میره و بچه مون با اشتهایی مثال زدنی متعلقات سیرابی رو می خوره و خم به ابرو نمیاره. در همان حال سبزی هارو پاک کردم. چند تا تلفن زدم. قبلش سوپ قارچ و جویی که مال دو شب پیش بود رو گرم کردم و خوردم. به لحاظ ناهار. بعد یک لیوان ماء الشعیر. بعدتر صد گرم شکلات خالص پارمیدا و چای. بعد یک پاکت پفک موتور سوار چی توز. چه اهمیتی داره؟ تو فرض کن می خوام برم یک لیوان چای دیگه هم روی همه این ها بخورم. بعد بایدبرم دکتر و بعدتر دنبال سام. توی اتوبان جونم بالا بیاد از رانندگی افتضاح مردم. دیشب دو تا موتور سوار تو لاین سبقت دو طرفم بودند و داشتن با هم قیقاج می دادن. برای من هم چراغ می زدند که برو کنار. نمی بینی افتادی وسط مسابقه پایانی لیگ برتر موتورسوارن تهران؟ چکار می کردم؟ با ترس و لرز کشیدم کنار. حالا تو فرض کن من روزی انقدر تا ویتامین و انقدر تا پروتئین بخورم یا نخورم. کلا چه فرقی می کنه؟ از لحاظ زندگی ای که گرفتم کف دستم و ترسون و لرزون با خودم می کشمش این ور و اون ور.
پاسخ
بیان دیدگاه
دستهبندی
- Uncategorized
- فیلم
- فید دار شدن
- فروش واحد اداری
- فرزندخوانده
- فضولو بردن جهنم
- لاست می بینیم
- منِ مادر
- مدیونی اگه گریه نکنی
- مزه پرانی
- معذرت خواهی
- نوآوری و شکوفایی
- چاردست و پا می رود
- همینجوری
- ور ور ور ور
- یبوست نوشتاری
- کم کاری تیروئید
- کاری که دوست دارم بکنم.
- پولدار می شویم.
- آنچه می خواهم
- آنچه میخوانم.
- آنچه نصفه میخوانم
- آشپزی
- افق زندگی یک مادر
- افکار من
- انتخابات
- اینترنت
- اجاره آپارتمان
- اسکار
- بندر انزلی
- بورس
- بازی گاه بچه ها
- برانگیختن حسادت مردم
- تلاش برای رفع دلتنگی
- تولد
- تونس
- تئاتر
- تبلیغ مجانی
- تشکر،پز
- خودلوس نمایی
- خوشی های بهار
- خانواده
- خاطرات
- دلتنگی
- داستانگونه
- درهم شکسته از خانه ماندن
- دسپرت هاوز وایف می بینم
- رفاقت
- روزمره
- راه حل عملی
- رستوران
- زنان سرزمین من
- سفر
- سواپ
- شرر و وعر
- عشق، خیانت
- غذا
جان من تو چطوري اين مجموعه لباس ها رو با هم جور كردي؟
تو فرض كن محشر از تو در اين دنياي مجازي پيدا ميشه اصلا؟
همين پست هاي گلمريمي واسه چهارشنبه بعدازظهر خوبه رسما!
By: Perin on ژانویه 13, 2010
at 4:11 ب.ظ.
آخ آرزو بدلم مونده يكروز دخترم بگه مامان بريم مهد كودك همش خوابش مياد خدايا .از نظركاري هم كه شانس ندارم بايد براي مرخصي حتما قبلش هماهنگ كنم.ولي تو اگه ميتوني مخصوصا با اين وضعيتت از اين فرصتها استفاده كن عسل.
مي خواستم بگم ما خيلي شبيه هميم خيلي از خوندن پستات اينو فهميدم .مواضب خودت باش
By: نسيم on ژانویه 13, 2010
at 4:28 ب.ظ.
من فک کنم ، اگه اون شلوار و عوض کردی بودی..اینقدر خرید نمی کردی…خیلی پستت دلنشین بود..:))مخصوصا آخرش
«از لحاظ زندگی ای که گرفتم کف دستم و ترسون و لرزون با خودم می کشمش این ور و اون ور.»
By: مریم on ژانویه 13, 2010
at 4:48 ب.ظ.
محض خاطر همون زندگی که کف دستتون که نه توی شیکمتون هست اون شکلات و چای رو میل نفرمایید. 🙂
———————–
چرا آخه؟
By: گندم خانوم on ژانویه 13, 2010
at 5:42 ب.ظ.
«از لحاظ زندگی ای که گرفتم کف دستم و ترسون و لرزون با خودم می کشمش این ور و اون ور.» شرح حال ساکنین تهران و شهرهای بزرگ ایران و دل ما که از این سر دنیا هرروز برای فک و فامیلمون پر می زنه…
By: born in 1355 on ژانویه 13, 2010
at 6:04 ب.ظ.
شاید دقیقا به دلیل همین ترور و مرگ و میرهاست که چنین نوشته ای اینجوری کنج دل آدم می شینه. وقتی تنها رابطه آدم با ایران می شه از طریق دنیای مجازی اونوقت قشنگی دنیا به این می شه که گلمریم بیاد و از زندگی روزمره ایرانی بنویسه تا آدم هنوز یادش بمونه که مردم ایران هنوز به زندگی روزمره شون ادامه می دن… شاید اصلا هم خبردار نمی شن که کسی کشته شده یا کی علیه کی بیانیه صادر کرده… سبزی می خرن و پاک می کنن و توی اتوبان با موتور ویراژ می دن و حال می کنن.
مواظب خودت باش دختر.
By: نوشا on ژانویه 13, 2010
at 6:06 ب.ظ.
:*
By: نسیم on ژانویه 13, 2010
at 7:36 ب.ظ.
اين تيپ هاي همين جوري همه چي باهم بعضي وقتا پيش مياد(حالا شايد براي تو بيشتر ) بعد وقتي اين مدلي ميري بيرون يه عالمه كار و امورات جديد اتفاق ميفته! ولي كلن اين روزاي آلوده با اين هواي مزخرف كه نه ميباره نه ميبرفه نرو بيرون! به خاطر همون زندگي كه با خودت هي اينور و اونور ميكشونيش!
By: tief on ژانویه 14, 2010
at 12:18 ق.ظ.
هرچی دلت هوس کرد بخور بابا
By: مریم on ژانویه 14, 2010
at 11:35 ق.ظ.
وقتی هم ست می کنی باز هم فکر می کنی هیچکس توی این شهر خرتو خر نمی بینتت.پس بی خیال این حرفا
By: بانوی خرداد on ژانویه 16, 2010
at 1:10 ق.ظ.
وای من یه سوال ِ خیلی بنیادین دارم. 1500 ساله می خوام بپرسم. که تو واقعنی اسمت گل مریم هه؟ آخه من خیلی جدی اسمم گل مریمه بعد الان دارم گل مریم یابی می کنم در سطح جهانی. خواستم بینم توام گل مریمی یا که نه. هیه.
By: گل مریم on ژانویه 16, 2010
at 8:04 ق.ظ.
سلام گل مریم خانم. خیلی به دلم نشست. اولین بار بود به اینجا سر مسزدم. باز هم میام.
By: سلاله on ژانویه 16, 2010
at 3:03 ب.ظ.
اين جور تيپها معجزه مي کنن از لحاظ ديدن تمام آشناها يهويي و اينکه آدم يادش ميفته هي بايد خريد کنه و همه جا بره.
By: تارا on ژانویه 17, 2010
at 9:56 ق.ظ.
نگفتي با اين تيپ محشر يكي مي بيندت. البته مي دونم كه خيلي برات مهم نيست و همينه كه خيلي دوست دارم.
By: مامان ارشك on ژانویه 17, 2010
at 12:18 ب.ظ.