نگاشته شده توسط: golmaryam | آگوست 28, 2009

دربند

لابد یک روز درشو به روی همه باز می کنن و اسمشو می ذارن موزه. جلوی در خاکستری اش هم یک تابلوی بزرگ می زنن که :» بازدید از ساعت ده صبح الی پنج بعد از ظهر- روزهای تعطیل از ساعت چهار تا هفت. قیمت برای ایرانی ها انقدر ریال- برای خارجی ها انقدر دلار – عکاسی آزاد است.» لابد  یک روز زن ها و مردهایی به ترس و وحشتشون غلبه می کنن. دست کسی رو می گیرن – یا به تنهایی – پا میشن میرن اونجا. بلیط می خرن -هرچند که حق آب و گل دارن و باید بی بلیط راهشون بدن –  پاشونو میذارن اون تو – دلشون می لرزه- می خوان کسی نفهمه، بطری آب معدنی رو سر می کشن. یک نگاهی می اندازن به دور و بر، چقدر تغییر کرده. به دوست، همسر، بچه، نوه شون می گن : این طرف، فلان بود. اون طرف نزدیک اون آبخوریه، بهمان. برمی گردن  پشت سرشو نگاه می کنن، در خروج بازه. نفس عمیق می کشن و به همراهشون  می گن : بیا بریم. ازاین ور. 


پاسخ

  1. من که عمرا برم…نمیشه اعتماد کرد…

  2. nemidoonam key va chejoori hame chi khoob mishe, ta dige intori ashkam har roozo har rooz be har bahaneye koochiki biroon narize, bas ke delam gerefte.

  3. خدايا. ميشه اونروز زود برسه.

  4. امیدوارم.

  5. به اميد همچين روزي و البته روزهاي بهتر

  6. لابد اونایی که این روزها رو ندیدن هم خواهند گفت میخوان ما رو گول بزن و بگن که ببینید قبل از ما چه رفتاری میکردن. خودشون صد برابر بدترش رو الان دارن میکنن. کاش تو همون دوران میموندیم. اونا اگه امروز رو دیده بودن دیگه جونشون رو مفت نمیدادن.
    لابد یه روزی همون روحش شادی که الان نصیب شاه شده یه روزی نصیب اینا هم میشه.

  7. دوستی میگفت : در زمان شاه، زندان رفتن افتخار بود، جای شکنجه عزیز بود.
    حالا یه جوری شکنجه ات میکنند که سعی میکنی از همه پنهانش کنی و به کل منکر زندانی شدنت شی.


بیان دیدگاه

دسته‌بندی