چند روز پیش بود. سر صبح یک شلوار طوسی از روی جالباسی کمد علی درآوردم که بپوشه. شلوار نو و خوش دوخت بود.تای شلوار رو باز کردم که ببینم این کدوم شلواره. یادم نیومد. تازه از اتوشویی گرفته بودیمش. شلوارهای نوی علی رو تو ذهنم مرور کردم. یک شلوار پشمی قهوه ای. یک شلوار کتان قهوه ای و یک شلوار کتان ذغالی با راه های نازک سفید. یک نگاه به کمر و قد شلوار انداختم. چقدر بزرگ بود. سایز 52 شاید. کمر شلوار رو بررسی کردم به این امید که شاید برگه کوچولویی که معمولا اتوشویی به بندیک کمربند وصل می کنه اونجا باشه، که بود. یک طرف برگه نوشته بود پاکدامن. سمت دیگه یک شماره بود. 9192. من معمولا لباس اتو نمی کنم. بهتره از قید هیچ وقت استفاده کنم. آخرین پیراهنی که برای همسرم اتو کشیدم جای پنجه اتو به تنش موند. هفت سال پیش. گذاشتمش کننار. اتوکشی رو. خوب این شلوار از کجا اومده بود؟ سه حالت داشت. خشکشویی دم خونه مامان اینا. خشکشویی بالای خونمون. خشکشویی سر خیابون بخشایش. اونی که دم خونه مامان ایناست معمولا هیچ فاکتوری نمیده. سواد درست و حسابی هم نداره. با خط کج و کوله ای فامیلی منو روی یکی از لباس ها می نویسه و به جای ظ می نویسه ز. می مونه خشکشویی خیابون بخشایش و خشکشویی بالایی. ما معمولا لباس هارو به همین اتوشویی نزدیک خونه میدیم. پس اول رفتم سراغ اون ها. لباس های شسته شده بدون اتو رو گذاشتم روی پیشخوان. سام رفت سراغ مغازه نقاشی کوچکی که بغل خشکشویی بود. پیرمرد همسایه هم تصادفا اونجا بود. چاق سلامتی کردیم. موضوع رو به آقای اتوشویی گفتم. گفت که این دستخط من نیست و تازه ما شماره هامون هنوز به 9192 نرسیده. شلوار رو برداشتم و اومدم بیرون. گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین. همونجا موند تا دیشب موقع برگشتن از مهد راهمو کج کردم سمت خیابون بخشایش . بماند که از اون وقت های بدقلقی سام بود. قهر بود. نق می زد. آب می خواست. آدامسش از دستش افتاده بود . پشت چراغ قرمز بودیم و من خسته بودم. ماشینو پارک کردم. سام پایین نمی اومد. گفتم می مونی تو ماشین تا برم و بیام؟ نمی موند. ژاکت پوشید و راه افتاد. یک آبمیوه از سوپرمارکت خریدیم. از جلوی الکتریکی رد شدیم. این بار هم آقای خشکشویی کاغذهای باریک خودش رو نشونمون داد و گفت که کاغذهای ما سفید و آبیه. این رنگی نیست. برگشتیم. جلوی مغازه الکتریکی ایستادیم. دونه دونه لامپ هارو نگاه کردیم. همینطور آچار فرانسه و پیچ گوشتی ها و باقی ملزومات رو. سام ازم خواست که یک دونه متر براش بخرم. نخریدم. از این مترهای گرد که جمع میشن توی خودشون. هفت و نیم متری. دوباره زنجه موره کرد تا برگشتیم توی ماشین. خسته شدم. شلوار آقای پاکدامن روی دستم بود. پرتش کردم روی صندلی عقب. چیکار می تونستم بکنم؟ گفتم اینجا بنویسم اگر احیانا این متن رو خوند بیاد یک کامنت بذاره شلوارشو براش پست کنم.
پاسخ
دستهبندی
- Uncategorized
- فیلم
- فید دار شدن
- فروش واحد اداری
- فرزندخوانده
- فضولو بردن جهنم
- لاست می بینیم
- منِ مادر
- مدیونی اگه گریه نکنی
- مزه پرانی
- معذرت خواهی
- نوآوری و شکوفایی
- چاردست و پا می رود
- همینجوری
- ور ور ور ور
- یبوست نوشتاری
- کم کاری تیروئید
- کاری که دوست دارم بکنم.
- پولدار می شویم.
- آنچه می خواهم
- آنچه میخوانم.
- آنچه نصفه میخوانم
- آشپزی
- افق زندگی یک مادر
- افکار من
- انتخابات
- اینترنت
- اجاره آپارتمان
- اسکار
- بندر انزلی
- بورس
- بازی گاه بچه ها
- برانگیختن حسادت مردم
- تلاش برای رفع دلتنگی
- تولد
- تونس
- تئاتر
- تبلیغ مجانی
- تشکر،پز
- خودلوس نمایی
- خوشی های بهار
- خانواده
- خاطرات
- دلتنگی
- داستانگونه
- درهم شکسته از خانه ماندن
- دسپرت هاوز وایف می بینم
- رفاقت
- روزمره
- راه حل عملی
- رستوران
- زنان سرزمین من
- سفر
- سواپ
- شرر و وعر
- عشق، خیانت
- غذا
چقدر اين فاميلي و شلواره واسه من آشناست. بذار يه ريزه فكر كنم چه جوري ميتونيم خانوادهاي را از نگراني برهانيم. راستي نامبرده داراي اختلال حواس هم هست؟
By: Perin on اکتبر 25, 2009
at 2:10 ب.ظ.
کلی فکر کردم دیدم شلوار گم نکردم…بعد یهو یادم اومد فامیلیم پاکدامن نیست. الان فهمیدم آقا هم نیستم…
By: هستی دخت on اکتبر 25, 2009
at 2:14 ب.ظ.
خانوم محترم، در تمام این مدتی که بنده با شورت می رفتم سر کار شلوار م دست جنابعالی بوده !؟؟
By: رزیتا on اکتبر 25, 2009
at 2:36 ب.ظ.
hala khoobe shalvare aghaye pakdaman boode. agar damane khanoome pakdaman bood che fekr ha ke nemikardi
By: Rita on اکتبر 25, 2009
at 6:27 ب.ظ.
شلوارمو دزدیده، داره باهاش پز میده!!
گفتی سایزش چند بود؟ 52 بود که، حیف شد پاکدامن نشدیم!!!
By: خسرو on اکتبر 25, 2009
at 8:14 ب.ظ.
شلوار آقای پاکدامن نمیدونم چرا آدم خندش میگیره به این اسم:
)
By: dordaneh on اکتبر 26, 2009
at 4:31 ق.ظ.
آدمی هستم پاکدامن نه به نام، که به کردار، که سایز شلوارم 52 است. اگر صاحب پایجامه تا ماه دیگر پیدا نشد، بنده حاضرم شلوار را از شما تقبل کنم!
حیف که شلوار پارچه ای نمیپوشم. نمیشه یه جینش رو این دفعه پیدا کنی؟
By: ata on اکتبر 26, 2009
at 4:27 ب.ظ.
من يه نفر مي شناسم كه سايزش 52ست ولي پاكدامنيش رو تضمين نمي كنم.راستي مگه خيابون بخشايش اتوشويي داره؟ اگه خوبه منم بدم اونجا؟ اتوكردن برام يه كابوسه.
By: زرافه خوش لباس on اکتبر 26, 2009
at 4:46 ب.ظ.
سلام تو گوگل ریدر دیدیم که دنبال یه مهندس مکانیک هستید اونجا امکان این که برات کامنت بذارم نداشتم. ببین یکی از دوستای من فوق لیسانس مهندسی مکانیک از شریفه و دنبال کاره. اگر به نظرت کیس مناسبیه ایمیل بزن بهم که شمارشو بهت بدم یا شماره خودمو.
By: سولماز on اکتبر 27, 2009
at 12:25 ب.ظ.
منطقیش این میشه که بندازیدش تو صندوق صدقات!!!
By: طنزاسپرسو on اکتبر 29, 2009
at 3:23 ب.ظ.