حوصله موصله ندارم چرا؟ خونه ام به هم ریخته س چرا؟ دل و دماغ ندارم که؟ از پیچ نیایش رد میشم که بیام تو کردستان، یاد تو می افتم. یاد وقتی برای رسیدن به خونتون باید تا سر نیایش می اومدم. که پشت چراغ می ایستادم و هول هولی یک دسته گل می خریدم و میومدم دیدنت. در فاصله رفتن به جلسه. در فاصله دنیا نیومدن سام و حامله بودن تو و رفتن به کنسرت دو تایی. وقتی تو تازه اولی رو حامله بودی. می اومدم دیدنت و تو مامان شده بودی و کلافه بودی و بچه اذیت می کرد و نمی خوابید و عملش کردید و همه این ها. یاد دوستی بی رمق سال های اخیرمون. گریه ام گرفت. دلم تنگ شد برای همه این سال های طولانی که رفاقت کم رنگمونو دنبال خودمون کشیدیم. حالا تو رفتی و من به ندرت نبودنت رو احساس می کنم. شماره تلفنت که از حفظم دیگه به کارم نمیاد. موبایلتم که هیچ وقت جواب نمی دادی. شاید گاهی برای هم ایمیل بزنیم. شاید گاهی تو اینجارو بخونی. شاید با هم چت کنیم اگه اونا از پای کامپیوتر پاشن و مجال بدن به تو.شاید گاهی عکسی برای هم بفرستیم.حالا که چی؟ این احساس بی خودی رو میشه چسبوند به افسردگی بهار.
پاسخ
دستهبندی
- Uncategorized
- فیلم
- فید دار شدن
- فروش واحد اداری
- فرزندخوانده
- فضولو بردن جهنم
- لاست می بینیم
- منِ مادر
- مدیونی اگه گریه نکنی
- مزه پرانی
- معذرت خواهی
- نوآوری و شکوفایی
- چاردست و پا می رود
- همینجوری
- ور ور ور ور
- یبوست نوشتاری
- کم کاری تیروئید
- کاری که دوست دارم بکنم.
- پولدار می شویم.
- آنچه می خواهم
- آنچه میخوانم.
- آنچه نصفه میخوانم
- آشپزی
- افق زندگی یک مادر
- افکار من
- انتخابات
- اینترنت
- اجاره آپارتمان
- اسکار
- بندر انزلی
- بورس
- بازی گاه بچه ها
- برانگیختن حسادت مردم
- تلاش برای رفع دلتنگی
- تولد
- تونس
- تئاتر
- تبلیغ مجانی
- تشکر،پز
- خودلوس نمایی
- خوشی های بهار
- خانواده
- خاطرات
- دلتنگی
- داستانگونه
- درهم شکسته از خانه ماندن
- دسپرت هاوز وایف می بینم
- رفاقت
- روزمره
- راه حل عملی
- رستوران
- زنان سرزمین من
- سفر
- سواپ
- شرر و وعر
- عشق، خیانت
- غذا
هی داد از رد شدن روزگار از روی دوستیها… داد از همینه که هستهای زندگی
By: مکین on آوریل 7, 2009
at 7:51 ب.ظ.
akheiiiiiiiiiii aval fekr kardam delet vase man tang shode didam man naboodam , chon harchi fekr kardam didam man bache avalamo amal nakardam va yadam nemad baram daste gol avorde bashi ,,,
By: mojdeh on آوریل 7, 2009
at 11:29 ب.ظ.
اي بابا كي به كيه، به هر چي دلت ميخواد بچسبونش
By: Perin on آوریل 8, 2009
at 1:40 ب.ظ.
خیلی قشنگ بود گلی جون. کاشکی برای من نوشته بودی 🙂
By: گل گلدون on آوریل 10, 2009
at 8:50 ق.ظ.
گاهي آدم حس مي كنه انقدر دوستي اش با بعضي ها بيخود ميشه كه ترجيح مي ده يه طرفش كنه. به عبارتي بهتر بي طرفه. اينجور موقع ها ياد مرگ هاي الكي مي افتم. كسي كه تا ديروز سرحال بوده و يه دفعه غش مي كنه مي ميره. بي دليل و بي بهانه… خيلي دوستها اين جورين . براي پايان دادن بهشون بهونه اي لازم نيست. نباشن هر دو طرف راحت ترن. از معذب بودن نجات پيدا مي كنن.
By: sheila on آوریل 11, 2009
at 1:33 ب.ظ.
زودتر خوب بشی!
ببین تو هنوز سام رو مهد «امید فردا » میذاری؟؟؟من میخوام آوا روببرم .رفتم اونجا صحبت کردم.راضی هستی یا جای بهتری تو شهرک و سعادت آباد میشناسی؟؟؟
By: مامان آوا on آوریل 12, 2009
at 11:22 ق.ظ.
میشه بهم بگی چرا مهدش رو عوض کردی؟ضمنا از «نارنجی» هم بگو ببینم چطوره چون مسیرش برام بهتره!
By: مامان آوا on آوریل 12, 2009
at 12:42 ب.ظ.